یک زن مینویسد !



خدایی اگر باشد سیبهای گاز زده را باز به شاخه ها آویزان میکند.

ما انسان هایی هستیم که پل های شکسته به راه های مستقیم ترجیح میدهیم.

و اگر تو آنی که با بوسه ات قورباغه به شاهزاده ای تبدیل میشود.و جایگاهش کاخ های بلورین میشود.

 ومن آنیم که  تحریم شدم.از دیدن چشمات.

و تو بی وفا مرغک دلم را چنین دلشکسته کردی

ونگذاشتی پروانه کوچک عشقم بر روی گلبرگ های نازک عشقت لحظه ای بنشیند.

اما بدان.

بدان که خدای من.آن خداییست که مرهم  دلهای شکستس.

خداییکه حتی برای غربت گنجشکها اشک میریزد

شاید این عالم مال من نبودی.

با هم نبودیم

اما سرمستم که هنوزم آسمان بالا سرمان یکیست.

من دیگر تنها نیستم.

خدا هست

 عشق هست

وتو.

تویی که شاید نباشی اما همیشه هستی

 


قرارمان عاشقی بود.قول دادیم هیچوقت از یادمون نرودخاطراتمون.قرار بر آن شد یک پیام! جهت زدن _تیک عاشقی تو دفتر قلبهایمان ،تو دلم خندیدم گفتم دیوانه هیچکدوممان بازنده نمیشیم،اما وقتی گفتی "اصلا دلتنگ شدن بلد نیستی"بغضم گرفت،تو چه میفهمی !!!مجبور باشی "سکوت"کنی در حالی که ذهنت در حال انفجار است از حجم کلمات و جملاتی که کنار هم میچینی تا مبادا هنگام گفتنش تپق بزنی، اما سرنوشت تمام حرفهایم ختم میشوند به قبرستانی متروکه حوالی ذهنم تو چه میدانی آتش زیر خاکستر بودن یعنی چه .

 

 


کرم ابریشم را دیدید چطور دور خودش پیله میبنده ، تو تنهایی خودش غرق میشه ، سکوتی ابدی ، از درون میشکنه ، باورهاش رو دور میریزه ، کرم بودن دنیای قشنگی براش نیست ،  نا امید نمیشه با خودش عهد میبنده این شرایط سخت رو تحمل کنه برای اتفاقی بزرگ ، ایمان داره به پایانی زیبا و دلنشین . تن نمیده به "کرم" بودن و له شدن زیر ِ پای آدمها . 
حالا نوبت منه ، کرمی که تو وجودم رخنه کرده رو باید تبدیل کنم به پروانه ای آزاد وزیبا ، نمیدونم این پرسه چقدر طول میکشه ، اصلا ته این قصه جایی برای من هست ؟ شاید توهم باشه رویای کرم ابریشم بودن ! اما نباید بیشتر از این عادت کرد به خزیدن و رنج کشیدن ، پیله میزنم دور خودم و تنهایی هامو بغل میکنم و آماده میشم ، شاید کمتر از کرم ابریشم نباشم .
خدایا کمکم کن ، از له شدن زیر نگاه مردم خسته شدم .

هر روز که از اداره برمیگردم ، تنها ذوقم یرای اینه که برسم به یکس از کوچه های محل و ازش عبور کنم ، کوچه ای که هر روز چند تا یچه 7-8 ساله فوتبال بازی میکنن

نمیدونید چه لذتی دازه وقتی میبینید باهم کل کل میکندد دروازه بان کوچولویی که به خودش میگه بیرانوند و همیشه با کلی انگیزه از دروازه تیمش که همون در حیاط خونشون هست محافظت میکنه 

یا شاید جهانبخش کوچولویی که هر بار پنالتی میزنه دروازه بان کوچک توپش رو میگیره ، جهانبخش کوچک هم داد میزنه که قبول نیست تو دیگه سبک بازس منو میدونی ، میدونی همیشه گوشه سمت راست میزنم . 


راستش امروز که جمع کوچیک و لذت بخششون رو تو کوچه ندیدم دلم گرفت .دنیاشون خیلی شیرین و لذت بخشه 

هربار که رد میشم از وسط بازیشون قربون صدقشون میرم و دائم تو دلم دعا میکنم که کاش به خواسته هاشون برسن و همیشه همینطور دلنشین باشن:)


نوشتن از تاریکی.و سیاهی و درد و رنج خیلی ساده است ، به راحتی میتونیم این حالات رو به تصویر بکشیم ، چون با گوشت و پوست و استخوان درکش کردیم و به تک تک سلول هامون نفوذ کرده ، انقدری که جایی برای سفیدی نیست ، مجالی نیست تا شادی یه دل سیر جولون بده و بتازه .
با خودم عهد کردم تمام تمرکزم بذارم روی خودم ، ببینم واقعا چی هستم، جهان ناشناخته درونم چقدر سیاهِ یا چقدر سفید باید بشکنم این دژ سرسخت خوشبینی رو، باید از نو بسازم ، تمام باورها و آموخته هاشو در هم بکوبم و از نو بسازم ، باید گرد و غبار رو از تنش پاک کنم ، من همون کسی هستم که خودم با پای خودم بارها وارد گرداب سخت زندگی شدم و به خودم آسیب زدم تا یاد بگیرم مهربانی ، عشق و حتی لطافت تنها یه کلمه ان ، هیچکدام برای رسیدن نیستن . 



خودش به خودش تولدش رو تبریک گفته بود 
داشتم بی هدف چرخ میزدم که چشمم بهش افتاد 
جمله اش که خوندم یاد چند روز پیش خودم افتادم که تولدم بود و کسی جز خودم نبود که بهم تبریک بگه 
بهش تبریک گفتم .
نمیدونستم همین تبریک ساده ، قراره شروع چه ماجرایی باشه 
به خودم اومدم دیدم 4 ماهه هر روز جویای حالش میشم و بحث میکنیم 
دلمو باختم ،ناخواسته  

امروز زیر بارون قدم میزدم و لذت میبردم ، گفت جدی تموش کنیم . همراه باد بهاری رفت، آروم و دوست داشتنی .

باید میرفت 
باید برم 


بهم گفت هدفت از زندگی چیه؟

گفتم. نمیدونم خیلی هدف دارم اما مهمترینش داشتن آرامشه و لذت بردن از زندگی.

رقت تو فکر برگه های روی میزشومرتب کرد و گفت ولی ما هیچ هدف و انگیزه ای نداریم ، فقط میایم شرکت صبحمون شب بشه. انگیزه خونه رفتن هم نداریم .

دلم میخواست بیشتر باهاش حرف بزنم و بگم تو این شرایط هم میشه امید داشت و همه چیز بستگی به خودمون داره ، اما یه لبخند زدم و گفتم درست میشه 

دلم نخواست فقط حرف بزنم و شعار بدم ، گفتم بشینم ببینم خودم واقعا دارم پای زندگیم چقدر تلاش میکنم چقدر واقعا انگیزه دارم ، شاید فقط دچار توهم شدم و دارم انرژی الکی به خودم میدم 

پشت میزم میشینم و هندزفری میذارم و تا میتونم آهنگ غمگین گوش میدم

واقعا کجای زندگی هستیم ؟! 


باید بهار اینجوری بگذره

یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛

لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،

قربون صدقشون میره و بهشون آب میده

یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!

یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین

از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!

از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رتختخوابی رو میده

بعد یه روز بالا و پایین کردن حیاط و نشستن کنار حوض و بازی کردن با ماهی ها

شب بخوابی تو همون ایوون و زیر اون لحاف سنگین دست دوز مادربزرگ

بین گرم و سرد شدن و تاب خوردن زیر لحاف خوابت ببره

صبح با بوی نم بارون بلند شی؛

وقتی چشماتو باز میکنی انقد ذوق کنی که دلت بخواد بخوابی و دوباره صبح بشه


#محسن_صفری




خوبی کردن بزرگترین اشتباه ممکنه که آدمها میتونن مرتکب بشن!
تو جامعه و محیطی که خوبی کردن تنها دلیلی برای سو استفاده و خرد کردن آدمهاست ، خوب  بودن یه نقطه ضعفه بزرگه!

بهترین کار اینه که خوب بودن رو کنار بگذارید تا شاید پیشرفتی کنید!

آدم خوب به هیچ جا نرسیده و در بسیاری موارد ارزشش کمتر از یه برگه له شده زیر پاست

خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم.


رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت . دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !


چند روزه حال ندارم ، دیروز جواب آزمایشم رو گرفتم همه چیز خوب بود جز یه مورد !!! ذهنمو مشغول کردچطور ممکنه این اتفاق بیفته ! راستش فکر کردن بهش بیشتر عذابم میداد تا اینکه بدونم این درد رو دارم !


از سرکار رسیدم خونه و با همون خستگی شام پختم ، آشپزی آرومم میکنه و باعث میشه به چیزهای خوب فکر کنم 


آخر شب میرم که بخوابم ، آروم و یواش صدام میکنه ، میرم کنارش ، سعی میکنه بغضشو نگهداره و اشکهاش نریزه، همونطور که تو گوشم زمزمه میکرد اشکهم سرازیر شد ، حرفهایی که میزد باورم نمیشد تا خود صبح نخوابیدم و گریه کردم . امروز هم تو شرکت همش حرفهاش میپیچید .تو گوشم و بزور جلو بغضمو میگرفتم تا

اصلا روزهای خوبی نبود دلم گرفته 


پدر ، مردی کم حرف ، آرام  و سرشار از محبت ، همان مردی که زیر بار این همه فشار خم به ابرو نمیاره ، لبخندش رو کمرنگ نمیکنه تا مبادا اهل خانه با خبر بشن از ین همه گرفتاری و مشکلات ریز و درشتی که باهاشون هر روز دست و پنجه نرم میکنه ، این مرد دوست داشتنی که وقتی میفهمه حالِ دخترش کمی رو به راه نیست ، هر روز زودتر از دختر بیدار میشه و برای دختر کوچولوش یه لیوان داروی گیاهی آماده میکنه تا بخوره ، چای و صبحانه رو آماده میکنه و حسابی هوای دخترش رو داره !
هر روز صبح با این کاراش یه حس و حال عجیبی پیدا میکنم ، آرامش خاصی تمام وجودم رو میگیره ، دلم میخاد بپرم بغلش و دیگه از بغلش بیرون نیام ، هر روز صبح تا مسیر شرکت براش دعا میکنم و از خدا میخوام همیشه تنش سلامت باشه ، خیلی وقت ها هم از خودم شرمنده میشم که نکنه کاری کنم دلش بشکنه ، که تخطی کنم از باورهاش و قاعده و قوانینش .

پدرها فرشته هستن ، فرشته هایی ساکت و آرام ،  مثل کوه استوار و مظهر آرامش . خدا همه ی پدرها رو سلامت نگهداره :)

هیچوقت نمیتونم آدمهایی رو درک کنم که بین خانواده خودشون و همسرسون فرق میذارن 
نمیفهمم مگر مفهموم مادر و پدر فرق داره؟مگر نه اینکه هر مادر و پدری برای خوشبختی فرزنداشون از جوانی و لذت های خودشون خیلی وقت ها میزنن تا ما به جایی برسیم 
مگر غیر از اینه که هر مادر و پدری همیشه پست و تکیه گاه بچه هاشون هستند !
هرچقدر که والدین شما برای شما زحمت کشیدن قطعا والدین همسرتون هم برای همسرتون زحمت کشیدن و شده همین فردی که قرار شده زندگی و آینده شما رو تامین کنه !
پس چرا بیهوده میجنگید ؟!چرا میظید سوهان روح همسر و خانوادش؟!بخدا یه روز بچه هاتون بزرگ میشن و همین رفتار باهاتون میکنن
مادر و پدرها آرزوها دارن برای بچه هاشون ذوقی دارن وصف ناپذیر با این کارهاتون دلشکن نشکنید که خدا بدجور دلتون میشکنه . 


صبح اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد ،بنری بود که کنار آبخوری نصب شده بود و روش نوشته بود، در اینجا خوردن آب برای افرادی که توان روزه گرقتن ندارن مانعی ندارد!!!!تعجب کردم چون سالهای قبل موقع ماه رمضان تمام آبخوری ها رو قطع میکردن و اگه یه پات هم لب گور بود و داشتی میرفتی اون دنیا بازهم کسی بهت یه قطره آب نمیداد!!

به هر حال حرکت خوبی بود:)

+میرسم خونه بعد یه استراحت مختصر در حدِِ خوردن یه لیوان چای ، میرم سراغ آشپزی ! طبق عادت معمولم برای ایجاد تنوع در انجام کارهای خونه ، همانطور که پای گاز وایستادم و غذا رو میپزم ، همزمان حرکات موزون انجام میدم و هر کدوم از اهالی خانه که از کنارم رد میشن هر کدام یه قری میدهند و میرن:)))یه همچین بچه ایم که تنهایی یه جماعتی رو به رقص و شادی میکشانم:))


++روزه و نمازهاتون پیشاپیش قبول دوستان:) مخاطب ویژه اگر خواندید با شما هم بودم:)


زندگی بالا و پایین داره ، هیچوقت نباید انتظار داشت که همیشه همه چیز خوب پیش بره ، آدمها تو هجوم مشکلاتشان غرق میشن ، سال های زیادیه که لبخند وشادی رخت بسته از زندگیهامون و شدیم آدمهای استیکری ،که چهره و حال واقعیمون رو پشت این شکلکها قایم میکنیم ، مردم نگاه میکنن به این لبخندهای تصنعی و حسرت میخورن به این خنده ها ، خنده هایی که پوچ و بیهوده است ، آدمهایی که پشت این شکل ها سنگر گرفتن تنها تلاش میکنند تا تخریب نشن و دِژ محکم غرور و عزتشان به راحتی با خاک یکسان نشه!


تو همین شرایط اگه واقعا دلتان بخواد آرامش و شادی و برای لحظاتی به زندگی دیگران هدیه کنی ، متهم میشی به اینکه چقدر آدم چیپ و فرومایه ای هستی که چنین راحت خودت را خار میکنی شاید هم انگیزه شومی در سر میپرورانی ! یا میخوای آویزون بقیه بشی !


در کل محبت و مهربانی در این زماه مصداق صادق اینه که شما در پس این محبت  اهداف شومی را در سر میپرورانید و همه تلاش میکنند ازتون فاصله بگیرند!


خلاصه اینکه این روزها هرچقدر غمگین تر ، کوله بارت پر از آه و فغان و بدبختی باشد ، بیشتر مورد توجه و اعتماد قرار میگیرید !


پس بیهوده تلاش نکنید شاد باشید ، وگرنه محکوم میشوید به تنهایی و سکوت 


همان دو واژه ای که سالهاست باهاشون دست و پنجه نرم میکنم.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها