خودش به خودش تولدش رو تبریک گفته بود
داشتم بی هدف چرخ میزدم که چشمم بهش افتاد
جمله اش که خوندم یاد چند روز پیش خودم افتادم که تولدم بود و کسی جز خودم نبود که بهم تبریک بگه
بهش تبریک گفتم .
نمیدونستم همین تبریک ساده ، قراره شروع چه ماجرایی باشه
به خودم اومدم دیدم 4 ماهه هر روز جویای حالش میشم و بحث میکنیم
دلمو باختم ،ناخواسته
امروز زیر بارون قدم میزدم و لذت میبردم ، گفت جدی تموش کنیم . همراه باد بهاری رفت، آروم و دوست داشتنی .
باید میرفت
باید برم
درباره این سایت